امام رضا (عليه السلام) با يک دانشمند مسيحي در ردّ تثليث در ضمن مناظره ای فرمودند: «مي گويند: مسيح کم نماز و روزه بود.» آن شخص در پاسخ مي گويد: «تاريخ خلاف اين را مي گويد: حضرت مسيح، شب ها عبادت مي کرد و روزها روزه مي گرفت و خاضع و خاشع بود.» امام مي فرمايند: «اگر چنين است چه کسي را عبادت مي کرد؟ براي چه کسي نماز مي خواند؟! براي چه کسي روزه مي گرفت؟! اگر مسيح خداست خودش را مي پرستيد؟! حرف شما دليل بر اين است که ايشان بنده خدا بود و در عمل خداي بزرگ را عبادت مي کرد. او نه خدا بود و نه سهمي از الوهيت داشته است». (احمد بن علي، طبرسي، الاحتجاج، ج2، ص418)
همه نعمت های الهی باارزشند. در این میان چشم هم ارزش خاص خود را دارد. برای اینکه شکر گذار نعمت چشم باشیم باید به گونه ای که خداوند می خواهد به کار گرفته شود. پیامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در حدیثی فرمودند: «كُلُّ عَيْنٍ باكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيامةِ إِلّا ثلاتَ أعْيُنٍ: عَيْنٌ بَكَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ وَ عَيْنٌ غَضَّتْ مِنْ مَحارِمِ اللهِ وَ عَيْنٌ باتَتْ ساهِرَةً فِي سَبيلِ اللهِ» (نور الثقلين، ج 3، ص 583)؛ همه چشمها در قيامت گريانند، جز سه چشم: چشمي كه در دنيا از خوف خدا بگريد و چشمي كه از نگاه حرام خودداري كند و چشمي كه به خاطر نگهباني در راه خدا بيدار بماند.
از این حدیث شریف فهمیده می شود چشم باارزش و قیمتی چشمی است که این سه ویژگی را داشته باشد:
1. در دنيا از خوف خدا بگريد و بهترین فرصت آن در سحرها دور از چشم نامحرمان دنیاپرست است.
2. از نگاه حرام خودداري كند. پس باید خیلی مواظب بود که در اجتماع و کوچه و خیابان و مهمانی های مختلط چشم انسان به نامحرم خیره و درمانده نشود.
3.- به خاطر نگهباني در راه خدا بيدار بماند که یکی از مصادیق آن صاحب حرف و شغل هایی هستند که شب تا صبح محافظ حریم مردم و چرخیدن صنعت کشور اسلامی و پیشرفت و بالندگی آن هستند.
The dearest deed on the earth with allah is invocation and the best worship is chastity.
ای ازلیّت به تربت تو مُخَمّر وی ابدیّت به طلعت تو مقرّر
آیت رحمت ز جلوه تو هویدا رایت قدرت در آستین تو مُضمَر
جودت همْ بسترا به فیض مقدس لطفت همْ بالشا، به صَدرِ مُصَدّر
عصمت تو تا کشید پرتو به اجسام عالَم اجسام گردد، عالم دیگر
جلوه تو نور ایزدی را مَجلی عصمتِ تو سرّ مُختفی را مَظهر
گویم واجب تو را، نه آنَتْ رُتبت خوانم ممکن تو را، ز ممکن برتر
ممکن اندر لباس واجب پیدا واجبی اندر ردای امکان مَظهر
ممکن امّا چه ممکن، علّتِ امکان واجب، امّا شعاع خالق اکبر
ممکن امّا یگانه واسطه فیض فیض به مِهتر رسد و زآن پس کهتر
ممکن امّا نمودِ هستی از وی ممکن امّا ز ممکنات فزون تر
وین نه عجب زآنکه نور اوست ز زهرا نور وی از حیدر است و او ز پیمبر
نور خدا در رسول اکرم پیدا کرد تجلّی ز وی به حیدر صفدر
وز وی تابان شده به حضرت زهرا اینک ظاهر ز دخت موسی جعفر
این است آن نور کز مشیّت «کُن» کرد عالم، آن کو به عالم است منوّر
این است آن نور کز تجلّی قدرت داد به دوشیزگان هستی زیور
شیطانْ عالِم شدی اگر که بدین نور ناگفتی آدم است خاک و من آذر
آبروی ممکنات جُمله از این نور گر نَبُدی، باطل آمدند سراسر
جلوه این خود عَرَض نمود عَرَض را ظِلّش بخشود، جوهریّت جوهر
عیسی مریم به پیشگاهش دربان موسی عمران به بارگاهش چاکر
آن یک چون دیده بان فرا شده بر دار وین یک چون قاپقان(1) معطّی بر در
یا که دو طفلند در حریم جلالش از پی تکمیل نفس آمده مُضطر
آن یک انجیل را نماید از حفظ و ین یک تورات را بخواند از بر
گر که نگفتی امام، هستم بر خلق موسی جعفر، ولیّ حضرت داور
فاش بگفتم که این رسول خدایَست معجزه اش می بُوَد همانا دختر
دختر جز فاطمه نیابد چون این صُلب پدر را و هم مَشیمه مادر
دختر چون این دو از مَشیمه قدرت نامد و ناید دگر هَماره مقدّر
آن یک امواج علم را شده مبدأ وین یک افواج حلم را شده مَصدَر
آن یک موجود از خطابش مَجلی وین یک معدوم از عقابش مُستَر(2)
آن یک بر فرق انبیا شده تارک وین یک اندر سرْ اولیا را مِغفَر(3)
آن یک در عالم جلالت «کعبه» وین یک در مُلک کبریائی «مَشعَر»(4)
«لَمْ یَلِدم» بسته لب وگرنه بگفتم دُختِ خدایند این دو نور مُطهّر
آن یک کَون و مکانش بسته به مَقنَع(5) وین یک ملک جهانش بسته به مِعجَر(6)
چادرِ آن یکِ، حجابِ عصمت ایزد مِعجَر این یکِ، نقابِ عفّت داور
آن یک بر مُلک لایزالی تارُک این یک بر عرش کبریایی افسر
تابشی از لطفِ آن، بهشت مُخَلَّد سایه ای از قهر این، جحیم مُقعَّر(7)
قطره ای از جودِ آن بِحار سَماوی رشحه ای از فیض این ذخایر اغبر(8)
آن یک خاک مدینه کرده مزیّن صفحه قم را نموده این یک انور
خاک قم این کرده از شرافت جنّت آب مدینه نموده آن یک کوثر
عرصه قم غیرت بهشت برین است بلکه بهشتش یَساولی است برابر
زیبد اگر خاک قم به «عرش» کند فخر شاید گر «لوح» را بیابد همسر
خاکی عجب خاک، آبروی خلایق ملجأ بر مسلم و پناه به کافر
گر که شنیدندی این قصیده «هندی» شاعر شیراز و آن ادیب سخنور
آن یک طوطی صفت همی نسرودی ای به جلالت ز آفرینش برتر
وین یک قمری نمط هماره نگفتی ای که جهان از رخ تو گشته منوّر(9)
پی نوشت:
1) قاپقان: دربانان.
2) مستر: پنهان.
3) مغفر: کلاه خود.
4) مَشعَر: موضعی که حاجیان در آن مناسک به جای می آورند.
5) مقنعه و روسری.
6) مقنعه و روسری.
7) مقعر: عمیق و ژرفناک.
8) اغبر: خاک، مراد زمین است.
9) دیوان امام: سروده های حضرت امام خمینی قدس سره، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372، صص 255-257.