مردی از اهل بلخ میگوید: «علی بن موسی الرضا(علیه السلام) كنار سفره خود تمام نوكرها و غلامان سیاه و سفید را برای صرف غذا جمع كرد. عرض كردم: بهتر بود برای نوكرها سفره جداگانهای میگستردند. امام فرمود: «آرام باش! خدای همه ما یكی است، مادر و پدر همه یكی است و پاداش و كیفر هركس به چگونگی رفتار و عملش بستگی دارد». (سفینة البحار، ماده «وضع»)
جمعی از شیعیان از راه دور برای دیدار با امام رضا(علیه السلام) به خراسان رفتند. این گروه خود را شیعه امام علی (علیه السلام) معرفی کردند و اذن ورود خواستند. اما امام (علیه السلام) فرمودند: من مشغولم و آنها را برگرداندند. روز بعد همین ماجرا تکرار شد. آن ها دو ماه در خراسان ماندند و موفق به دیدار آنحضرت نشدند. سرانجام از دربان خواستند به امام پیام دهد: «انَا إِنَّا شِيعَةُ أَبِيكَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ قَدْ شَمِتَ بِنَا أَعْدَاؤُنَا فِي حِجَابِكَ لَنَا وَ نَحْنُ نَنْصَرِفُ هَذِهِ الْكَرَّةَ وَ نَهْرُبُ مِنْ بَلَدِنَا خَجِلًا وَ أَنَفَةً مِمَّا لَحِقَنَا وَ عَجْزاً عَنِ احْتِمَالِ مَضَضِ مَا يَلْحَقُنَا بِشَمَاتَةِ الْأَعْدَاءِ»؛ ما شیعیان پدرتان علی بن ابیطالب هستیم و دشمنان ما را شماتت می کنند. ما برمی گردیم و خجالت زده به شهرمان می رویم و توانایی تحمل شماتت دشمن را نداریم. امام به آنها اجازه ورود دادند. سلام کردند و امام پاسخ ندادند و اجازه نشستن هم ندادند و ایستاده با حضرت مشغول صحبت شدند و عرض کردند: ای پسر رسول خدا! این جفا و خفیف شمردن ما بعد از این دوری سخت برای چیست؟ امام فرمودند: «اقْرَءُوا وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ مَا اقْتَدَيْت مَا اقْتَدَيْتُ إِلَّا بِرَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ فِيكُمْ وَ بِرَسُولِ اللَّهِ وَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ بَعْدَهُ مِنْ آبَائِيَ الطَّاهِرِينَ ع عَتَبُوا عَلَيْكُمْ فَاقْتَدَيْتُ بِهِمْ»؛ مصیبتی به شخصی وارد نمی شود مگر به خاطر کارهایی که انجام داده و در این کار به خدا و رسول او و امیر مؤمنین و آباء طاهرینم اقتدا کردم. آنها از علت کار جستجو کردند. حضرت فرمودند: «به خاطر ادعایتان مبنی بر شیعه بودن؛ وای بر شما شیعه حسن و حسین و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و محمد ابی بکر بودند که چیزی از اوامر امام عللی (علیه السلام) را مخالفت نکردند و چیزی از نواهی را مرتکب نشدند و شما می گویید شیعه هستید؛ در حالی که در بیشتر اعمال مخالف و مقصر هستید …اما این مرتبه شریفی است که ادعا کردید اگر قولتان را فعلتان تصدیق نکند؛ مگر رحمتی از جانب پروردگار جبران این کار شما را بکند.» با این سخنان حضرت آن ها استغفار كردند و حضرت جواب سلام های آنها را به آنها برگرداندند. (بحارالانوار، ج 65، دار احیاء التراث العربی بیروت، ص 158 و 159)
شهید ثانی در کتاب کشف الریبه از حسین بن سعید روایت کرده است ک به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: فدایت گردم آیا رسول خدا (صلی الله علیه و اله) با کسی مزاح می کرد؟ امام (علیه السلام) فرمودند: از رأفت و مهر آن حضرت، یکی همین بود که با اصحاب خود مزاح می کرد، تا عظمت و بزرگیش دل آنها را نگیرد که بتوانند به او نگاه کنند و حوائج خود را بازگویند. امام (علیه السلام) ادامه دادند که رسول خدا (صلی الله علیه و اله) وقتی یکی از اصحاب را غصه دار و مغموم می دید، با مزاح کردن او را مسرور می ساخت (سنن النبی، ص 60)
در روایتی از حضرت رضا (علیه السلام) آمده است: «برای نفس خود، بهره ای از نعمتهای دنیا قرار دهید و در آن وقت، آنچه را میل دارد، به او عطا کنید به شرط رعایت حلیت، حفظ شخصیت و حد اعتدال و به این صورت بر امور دین قوت یابید (بحار الانوار، ج 75، ص346)
اما ویژگی های لطیفه سالم:
1. نیت و انگیزه سالم: تفریح و شوخی به خودی خود هدف نیست و امر نیکی محسوب نمی شود؛ تفریح آنگاه پسندیده است که با انگیزه تجدید قوا و به دست آوردن نشاط برای فعالیت و تلاش صورت بگیرد، اگر تفریح هدف و غایت قرار گیرد، در حقیقت همان لهو و لعبی است که در اسلام بسیار مذموم و ناپسند است.
2. حلال و مشروع بودن: امام صادق (علیه السلام) می فرماید : چه بسیار صبر و بردباری یک ساعته که شادی های دراز مدت بدنبال خواهد داشت و چه بسیار لذتهای کوتاه مدت که اندوه دور و دراز در پی دارد (معارف و معاریف، ص1944)
3. رعایت حد اعتدال: مهمترین عامل برای اعتدال در امر سخن گفتن، ذکر مرگ است؛ چنانچه امام صادق (علیه السلام) می فرماید: اگر شیطان دشمن است پس غفلت چرا؟ و اگر مردن حق است شادی چرا؟ (معارف و معاریف، ص 1290)که مراد امام از شادی، حالت فرح زیاد است که انسان را از خدا غافل نماید و به تعبیری مراد افراط در فرح و شادی است.
4. رعایت حقوق دیگران: معمر گوید که به امام کاظم (علیه السلام) عرض کردم: بسا با جمعی از دوستان نشسته ایم و با یکدیگر صحبت می کنیم، سخنان به شوخی می انجامد و دوستان «لطیفه» می گویند و می خندند؟ امام فرمود: اشکالی ندارد تا… (سکوت امام) معمر گوید: من چنین فهمیدم که مراد امام آنست که تا به فحش نکشیده است ایراد ندارد (معارف و معاریف، ص1348) امام باقر (علیه السلام) هم فرموده اند: خدای عز و جل، آنکس را که میان جمعی شوخی کند دوست دارد، در صورتی که به فحش نیانجامد (کافی، ج 4، ص 486)
پس در شوخی ها و لطیفه های خود، تمسخر مقدسات و تمسخر قومیت ها را ممنوع کنیم. بدین ترتیب بدون اینکه به هم بخندیم، باهم می خندیم و می خندیم بدون آنکه به ورطه گناهان بیفتیم.
رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) فرمودند: «لِغَيْرِ ذي مَحرمٍ ارَبَعة اثوابٍ: دِرعٌ وَ خمِارٌ وَ جِلْبابٌ وَ ازارٌ» (تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 624)؛ زن در نزد نامحرمان، زن بايد چهار لباس داشته باشد: پيراهن، روسري يا مقنعه، چادر و شلوار.
پیامبر (صلی الله علیه و اله) برای زن چهار پوشش را مطلوب دانسته اند:
1- درع: پیراهن بلند تا قدم را گویند. ازهري از علماي لغت قرن سوم و چهارم درع را اينگونه توصيف ميکند: «حکي شمر عن القزملي قال الدرع ثوبٌ تجوب المرأة وسطه و تجعل له يدين و تخيط فرجيه فذلک الدرع؛ لباسي است که زن وسط آن را ميشکافد و براي آن دو آستين قرار ميدهد و دو شکاف اطراف آن را ميدوزد. به چنين لباسي درع گفته ميشود.»(تهذيب اللغة، ج2، ص 120)
2- خمار: خمار بر خلاف جلباب پوشش سر است و کاربرد آن در شعرهاي جاهلي و دوره ي اسلامي به همين معني است. امرئ القيس در وصف باران گويد: و تري الشّجراء في ريّقها کروسٍ قطعت فيها خُمر
که شاعر در اين بيت سرهاي درختان را که از آب برون مانده به سرهاي بريده در خمار مانده همانند کرده است.
علامه طباطبائي می نويسد: خمار آن جامه اى است كه زن سر خود را با آن مى پيچد، و زايد آن را به سينه اش آويزان مى كند.
3- جلباب: محمد غوت مؤلف نثر المرجان، از مبرد می نويسد که آن پوششي است که همه تن را مثل ملحفه بپوشاند. علامه طباطبائي می نويسد: جلابيب جمع جلباب است و آن جامه اي است که زن بر خود افکند و همه بدن او را بپوشاند.
4- ازار: شلوار
در حديثی نقل شده که جعفر بن عيسي و يونس بن عبدالرحمن خدمت امام(عليه السلام) بودند. گروهي از مردم بصره خدمت حضرت رسيدند. امام(عليه السلام) به يونس اشاره می کند که به اتاق ديگري برود. بصري ها وارد شدند و درباره يونس بسيار بدگويي کردند و امام(عليه السلام) سر به زير انداخته بود، آن ها که رفتند، يونس با اجازه امام در حالي که گريه مي کرد بيرون آمد و عرض کرد: «فداي شما شوم من از عقايد، دفاع مي کنم؛ در حالي که ياران من چنين به من مي نگرند». امام (عليه السلام) فرمود: «از سخنان آن ها چه غصه داري هنگامي که امام تو از تو راضي است؟! يونس! با مردم در حد معرفت و آگاهي آن ها سخن بگو و از سخن گفتن درباره چيزهاي که بدان معرفت ندارند بپرهيز». (محمد بن عمر بن عبدالعزيز، کشي، رجال الكشى، تحقيق حسن مصطفوي، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1409ق، ص487)